عقل در کوی عشق سرگشته


چون گدائیست در به در گشته

خبری یافته ز میخانه


زان خبر مست و بی خبر گشته

دیده نقش خیال او دیده


آب از آن روش در نظر گشته

همچو پرگار گرد نقطهٔ دل


سالها جان ما به سر گشته

از می و جام با خبر باشد


هر که چون ما به بحر و بر گشته

ساغر می مدام می نوشتم


لاجرم حال ما دگر گشته

هر که گشته غلام سید ما


در همه جای معتبر گشته